مدحت گوی. مدیحه خوان. که در توصیف و تمجید ممدوح اشعار گوید یا برخواند: سرای اوگه خوان و بساط او گه بزم ز مدح خوانان خالی ندید هرگز خوان. فرخی. چون رای تست باغ و طرب عندلیب آن بر گل چو مدح خوانت همی مدح خوان کند. مسعودسعد. این مدح خوان دعا کندش زآنکه در جهان کم بود نعمتی که بر این مدح خوان نداشت. مسعودسعد. جهان شهریارا اگر پیش تو چو بنده دو صد مدح خوان باشدی. (کلیله و دمنه). در بوستان جان تو شد بنده سوزنی با ده زبان چو سوسن آزاده مدح خوان. سوزنی. چون تو ملکه نبود و چون من کس ساحر مدح خوان ندیده ست. خاقانی. محمودهمتی تو و ما مدح خوان تو شاید که جان عنصری اشعارخوان ماست. خاقانی. بر دست راست و چپ ملکان مادح وی اند خاقانی از زبان ملک مدح خوان اوست. خاقانی
مدحت گوی. مدیحه خوان. که در توصیف و تمجید ممدوح اشعار گوید یا برخواند: سرای اوگه خوان و بساط او گه بزم ز مدح خوانان خالی ندید هرگز خوان. فرخی. چون رای تست باغ و طرب عندلیب آن بر گل چو مدح خوانت همی مدح خوان کند. مسعودسعد. این مدح خوان دعا کندش زآنکه در جهان کم بود نعمتی که بر این مدح خوان نداشت. مسعودسعد. جهان شهریارا اگر پیش تو چو بنده دو صد مدح خوان باشدی. (کلیله و دمنه). در بوستان جان تو شد بنده سوزنی با ده زبان چو سوسن آزاده مدح خوان. سوزنی. چون تو ملکه نبود و چون من کس ساحر مدح خوان ندیده ست. خاقانی. محمودهمتی تو و ما مدح خوان تو شاید که جان عنصری اشعارخوان ماست. خاقانی. بر دست راست و چپ ملکان مادح وی اند خاقانی از زبان ملک مدح خوان اوست. خاقانی
آنکه شعر مدحی خواند. (فرهنگ فارسی معین). مداح. مدحتگر: مدیح خوانش را بوستان سزد مجلس خطیب نامش را آسمان سزد منبر. مسعودسعد. او شاه سه بعد وچار ملت بر شاه مدیح خوان ببینم. خاقانی
آنکه شعر مدحی خواند. (فرهنگ فارسی معین). مداح. مدحتگر: مدیح خوانش را بوستان سزد مجلس خطیب نامش را آسمان سزد منبر. مسعودسعد. او شاه سه بعد وچار ملت بر شاه مدیح خوان ببینم. خاقانی
سفره و دستار خوان. پیش انداز. دستار خوان. (از برهان) (از آنندراج) : در سرای ملوک دست نیاز سنت نان و دست خوان برداشت. کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری). و رجوع به دستار و سفره شود، پیشگیر. سینه بند. (ناظم الاطباء)
سفره و دستار خوان. پیش انداز. دستار خوان. (از برهان) (از آنندراج) : در سرای ملوک دست نیاز سنت نان و دست خوان برداشت. کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری). و رجوع به دستار و سفره شود، پیشگیر. سینه بند. (ناظم الاطباء)